اتاق حدوداً 20 متر بود که در سمت چپ دستشویی و حمام قرار داشت در سمت راست یک کمد دیواری بزرگ برای قراردادن لباسها و یک گاو صندوق کوچک برای قراردادن اشیاء قیمتی ؛ که ما اصلا از گاو صندوق استفاده نکردیم چون چیز قیمتی همراهمون نبود . در اتاق یک تخت دونفره و یک نیم ست مبل راحتی بود و یک تلویزیون با 30 کانال موجود و یک یخچال کوچک که منو بار در داخلش بود ، یک میز توالت بزرگ و یک صندلی روبرویش ، رنگ اتاق همانند بیشتر اتاق هتلها به رنگ بنفش پوست پیازی روشن بود و یک آرامش خاصی ایجاد میکرد و از همه مهمتر کولر اسپیلیت بود که اتاق رو مثل یخچال خنک میکرد . همینکه وارد اتاق شدیم لباسهامون رو در آوردیم و یک نفس راحتی کشیدیم اول من رفتم یه دوش گرفتم تا خستگی سفر از تنم در بیاد بعد از من رویا رفت و اونم یه دوش درست و حسابی گرفت و جفتمون سر کیف اومدیم هر کدوممون وسایلمون را جابه جا کردیم و رویا زحمت کشیده و کتلت درست کرده بود و با خودش آورده بود غذامون رو خوردیم و بعد یه چایی درست کردیم و اونم جرعه جرعه نوشیدیم . من روی تخت ولو شدم بعد تبلتم رو بیرون آوردم و یکمی باهاش بازی کردم بعد اومدم با گوشیم به میثم زنگ زدم و گفتم ما رسیدیم با دنیا دخترم هم صحبت کردم و از اینکه دیگه بهونه گیری نمیکرد خیالم راحت بود چون مادرم بهشون زنگ زده بود و افطار به خانه مادرم رفته بودن اما چون این سفر را به کسی نگفته بودم کمی برای پدرم سوال ایجاد شده بود که من کجا رفتم خلاصه میثم یه جوری قضیه رو ماست مالی کرده بود و گفته بود که برای ماموریت از طرف شرکت رفتیم و دوروزه بر میگردیم . اون شب تا ساعت 3 بیدار بودیم و با رویا از موضوعات مختلف حرف میزدیم و یهویی به ذهنم رسید احتمالاً هتل باید وایرلس داشته باشه تبلتهامون رو در آوردیم و یه خورده رفتیم تو اینترنت شاید یکساعت شد ؛ یه کمی آهنگ گوش دادیم و بعد خوابیدیم .
رویا یه چند سالی از من بزرگتره و اونم یه دختر داره که بزرگ شده ، دختر رویا دوست داشت همراه ما بیاید ولی به خاطر اینکه ما میخواستیم توی این سفر فقط استراحت کنیم با خودمون نبردیمش و اونم کلی از دست ما ناراحت شد ولی بالاخره از دلش در آوردیم .
ساعت 5 صبح صدای آلارم گوشیم به گوش میرسید ساعت رو برای نماز صبح کوک کرده بودم ولی اونقدر خسته بودم که نتونستم بلند شم و متاسفانه نمازم قضاء شد . ساعت 7:30 رویا صدام میکرد پاشو آماده شو بریم صبحانه بخوریم منم طبق عادت همیشگی میگفتم بزار یه ربع دیگه بخوابم بعد ... خلاصه ساعت 8:00 از خواب بیدار شدم و دیدم رویا حاضر و آماده روی مبل نشسته و منتظر منه ؛ منم رفتم دست و صورتم رو شستم و یه خرده موهامو مرتب کردم و یه کرمی به صورتم زدم و لباس پوشیدم و راه افتادیم رفتیم به سمت سلف سرویس در طبقه پایین هتل .
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |